علی هوشیارعلی هوشیار، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 3 روز سن داره

❤☆❤علی نفس بابا و مامان❤☆❤

مجموعه عکسای علی

چند روزی که مریض بود علی در اولین هوای برفی   چند روزی که مریض بود علی در اولین هوای برفی علی خونه خاله کبری شیراز مرکز خرید شیراز تالار عروسی  ...
18 بهمن 1390

علی ومهد کودک

سلام   علی جونم ،مامانی ،امروز صبح که آماده ت میکردم برای مهد کودک دستکش کوچولوی خوشکلتو آوردم که دستت کنم آخه چون این روزا هوا خیلی سرد شده ، تصمیم گرفتم که دستکش وشالت رو هم  صبح ها برات بپوشم که دیگه دستای کوچولوت سردش نشه البته با بدبختی دستت کردم وتو همش اصرار داشتی که درشون بیاری ومن نمیذاشتم از پنجره که بیرونو نگاه کردم دیدم هواابریه ،کمی هم مامانی دیرش شده بود تند تند از پله ها اومدیم پایین ،با کالسکت نبردمت گفتم شاید بارون بیاد وکالسکه عسل مامانی تو مهد زیر بارون بمونه و خیس بشه.خلاصه رسوندمت مهد همش بغلم بودی کمرم خیلی فشار بهش اومده بود دستام درد میکردن آخه دو تا کیفم باهام بود ماشالا یه کوچولو هم سن...
18 بهمن 1390

ماشین بابایی خراب شده...

سلام روز پنج شنبه ماشین بابایی خراب شد و رفت برا تعمیر گاه ما هم ناراحت شدیم آخه قرار بود بریم نورآباد دیگه ماشین نداشتیم و اوستا هم گفته بود شنبه گیرتون میاد بابایی هم اصرار داشت حتما بریم نورآباد آخه بابایی کلی نورآباد کار داشت اونم کارای حیاتی که بماند....             سلام روز پنج شنبه ماشین بابایی خراب شد و رفت برا تعمیر گاه  ما هم ناراحت شدیم آخه قرار بود بریم نورآباد دیگه ماشین نداشتیم و استا هم گفته بود شنبه گیرتون میاد بابایی هم اصرار داشت حتما بریم نورآباد آخه بابایی کلی نورآباد کار داشت اونم کارای حیاتی که بماند....       عصر رفتیم...
18 بهمن 1390

چه کنم؟...

 سلام عسلم دیشب بردمت پیش دکتر آخه  علائم سرما خوردگی داشتی و آبریزش بینی و... بابایی صبح خیلی زود رفته بود برات نوبت گرفته بود دست گلش درد نکنه آخه خیلی اذیت شده بود... دکترت گفت یه کمی سینت خس خس داره ،چشمات زیاد آب میومد و به دکتر گفتم به محضی باد یا هوای سرد میخوره عفونت میکنه ،دکترت گفت: احتمالا مجرای اشکیت بسته است در اسرع وقت باید بری پیش چشم پزشک معاینه شی،منم گفتم قراره بریم سفر کربلا اگه ممکنه داروهایی که نیازه برام بنویس تا گل پسرم مشکلی نداشته باشه برگشتنی حتما میبریمش ،ولی دکترت گفت: با توجه به گرد وغبار و آلودگی هوای اونجا توصیه نمکنم ببریدش ولی نظر نظر خودتونه؟! منم کلی نگران شدم از طرفی دوست دارم ب...
17 بهمن 1390

وقتی بابایی پیشمون نیست

سلام الان پنج روزه که بابا احسان پیشمون نیست ومنو علی تنها تو خونه ایم هر روز صبح علی رو میبرمش مهد که این روزا هوا خیلی سرد شده قربونش برم امروز وقتی با کالسکش می بردمش مهد دستاش سرد شده بود می ذاشتمش تو دستم وفشارش می دادم تا گرم شه، علی هم خوشش می یومد ظهر هم ساعت 14:30 می رم دنبالش خسته و خواب آلود میرسونمش خونه به محض اینکه میرسم خونه اینقدر خوابش میاد که فقط به قول خودش می می می خوره و می خوابه مامان جان عصر هم که بیدار میشی کمی بهونه گیری میکنی بعضی وقتا هم گریه منم بغلت میکنم تا یه کم آروم ش وبعدش با هم بازی میکنیم آخه میدونم عزیزم تو خونه تنهایی و حوصله ات سر میره و هوا هم اونقدر سرده که نمیت...
12 بهمن 1390

مادر وپدر

آدما تا وقتي کوچيکن دوست دارن براي مادرشون هديه بخرن اما پول ندارن. وقتي بزرگتر ميشن ، پول دارن اما وقت ندارن. وقتي هم که پير ميشن ، پول دارن وقت هم دارن اما . . . مادر ندارن!... به سلامتي همه مادراي دنيا...   آدما تا وقتي کوچيکن دوست دارن براي مادرشون هديه بخرن اما پول ندارن. وقتي بزرگتر ميشن ، پول دارن اما وقت ندارن. وقتي هم که پير ميشن ، پول دارن وقت هم دارن اما . . . مادر ندارن!... به سلامتي همه مادراي دنيا... ----------------------------        پدرم ، تنها کسي است که باعث ميشه بدون شک بفهمم فرشته ها هم ميتوانند مرد باشند ! ------------------...
10 بهمن 1390

شانس

سلام دیروز خونه بودیم هوا یه خورده گرمتر شده بود ظهر با بابایی رفتیم جمعه بازار زیاد نموندیم آخه این دو روزه بابایی زیاد سرحال نبود همش میگفت سرم درد میکنه، آخه بابایی سردرد میگرنی داره ولی ما که میدونی بابایی علت سردردت چیه ؟(آخه بابایی تو حساب سپرده طلا یه کوچولو پول گذاشته بود بعد 5 ماه پنجشنبه رفته بود درش آورده بود با اندکی ضرر و الان دلار وطلا داره میره بالا !!!). آخه بابایی از شانس حرف بزن  اگه قرار بود سود کنیم تو این 5 ماه سود میکردیم . خلاصه فکر بابایی رو پرت میکردیم و تو پسر نازم همش می خواستی بابایی رو بخندونی واز سر و کولش بالا می رفتی و باهاش بازی میکردی کلی رو شکم بابایی میپریدی و بابایی هم مجبور بود تحم...
9 بهمن 1390

بدون عنوان

سلام علی جان امروز اخرین روز از رست باباییه عصری از پیشت میرم تا 14 روز دیگه برنمیگردم این سری که دارم میرم اولین باریه که دیگه کسی نیست بیاد پیشت خونه نگهت داره همه یه جورایی مشغولن به همین دلیل هم من و مامان مجبور شدیم ببریمت مهد کودک امید مادر امروز که علی رو بردم مهد یه ذره تو حیاط بازی کرد بعد بردم تحویل مربیش دادم وقتی خواستم برم اینقدر گریه کرد که دلم به حالش سوخت خواستم با خودم ببرمش ولی خوب مجبور بودم از پیشت برم اخه قربونش بشم دوباره داره دندون در میاره و سرما هم خورده یه ذره کم طاقت شده  ایشالا خدا پشت و پناهت باشه بابا جون . یه چندتا عکس از علی جون تو مهد گرفتم در اسرع وقت میزارم تو سایت ...
5 بهمن 1390

سفر کربلا

سلام گل پسرم سفر کربلامونم به خاطر آقا جون رفت برا ی 18 بهمن آخه گذرنامه آقا جون به خاطر بازنشستگیش مراحلی داشت که فعلا تمدید نشد و سفرمون رفت برا دو هفته دیگه.... خدا کنه گذر نامه آقا جون درست شه و تو سفر حتما همرا همون باشه که بیشتر خوش بگذره...آمین ما که لحظه شماری میکردیم برا زیارت حضرت علی وبچه هاش...ولی نشد... به قول آقا جون هر کاری نشد خیریت داره... علی جونم این روزا هوا خیلی سرد شده و تو هم زیاد سر حال نبودی البته الان خدا رو شکر بهتری ولی دوست داشتم بهبودی کاملتو بدست بیاری بعدش به امید خدا و توسل به امام حسین با خیالی راحت بریم زیارت   که دیگه مامانی نگران هیچی نباشه ...ایشالااا   ...
5 بهمن 1390
1